happy land
 
 
یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:, :: 20:42 ::  نويسنده : violet

بی تو بودن را معنا می کنم با تنهایی و آسمان گرفته

آسمان پر باران چشم هایم

بی تو بودن را معنا می کنم با شمع , با سوزش ناگریز شمعی بی پروانه

بی تو بودن را چگونه میتوان تفسیر کرد

وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است ؟

 



شنبه 8 بهمن 1390برچسب:, :: 2:27 ::  نويسنده : violet

باز بارون خیال ، آسیاب ذهنتو چرخونده ؟
باز فیلسوف و سوال.
باز عارف و سفال .
باز هستی و زوال .
باز آمال و محال .
باز شاعر و نهال .
باز کودک و خیال ؟
کجاها رفته بودی ؟
میخونه یا معبد ؟
رنج ما قوی تر از مشروبه !
میخونه افسونه !
پس چرا چشات شبیه چشای شیطونه ؟
من نمی بخشم اگه ، جای پات بی جای پام ، روی جایی حک بشه !
کجاها رفته بودی ؟
هیچ کجا !
رو شعاع هستی برا خودم می گشتم .
همه چی برای من ممکن بود
تو خودت می بینی ، همه چیز عادی بود
کاه دادم به خر
کفشامو بردم گذاشتم تو کپر ، که یه هو نصف شبی سگ نبره .
فرقونو شستم که سیمان تو کفش خشک نشه .
لحافو رو بچه ها پهن کردم .
همه چی ! همه چی !
همه چی برای من ممکن بود .
کار و تولید و تلاش
حرمت همسایه
می دونستم که سلام یعنی چه
می دونستم که زمان معناش چیه
من کیه
اون کدومه
می دونی ؟
بعدش هم ،
گردنُ صاف کردم
خیره ماندم به دور .
انگاری سایه م افتاد رو ماه
مثل یه هول
مثل یه غول
به خودم می گفتم : انسانم
من شعور همه آفاق هستم
می تونم برای شیر زائو ماما بشم .
می تونم پلنگو زنجیرش کنم.
می تونم  با تیشه
چنار رو سرنگون کنم
می تونم !
بعدش هم زد به سرم که برم پشت سوال
برگردم به کودکی
تا که با چرخ خیال
وصله نور بدوزم به پیراهن شب .
یه هو وسوسه شدم رفتم توی نا ممکن !
تو ناممکن ، فیل هوا می کردن ؟
آره !خب! فیل هوا !
که می خواستی برگردی به کودکی ؟
آره ، آره خب ، پشت سوال
کی ؟ کجا ؟
کی ؟ کجا ؟
می خواستم ! می خواستم اما مقدورم نشد
باید مقدورم بشه
آه !
خنده های بی دلیل
گریه های بی دلیل
خیره گی ها ، خیره گی ها ، خیره گی
خیره گی ها و سکوت
خیره گی و افق سرخ غروب
خیره گی و علف ترد بهار
خیره گی و شبح کوه و درختان در شب
خیره گی و چرخش گردن جغد
خیره گی و بازی ستاره ها
خنده بر جنگ بز و گیوه ی پهن مادر
گریه بر هجرت یک گربه از امروز به قرنی دیگر
خنده بر عرعر خر .
من،
من باید برگردم ،
تا تو قبرستون ده ، غش عش ریسه برم
به سگ از شدت ذوق ، سنگ کوچیک بزنم
توی باغ خودمون انار دزدی بخورم
وقتی که هوای حلوا کردم با خدا حرف بزنم
آخه !
تنها من می دونم شونه چوبی خواهرم کجا افتاده .
آخه !
تنها من می دونم شونه چوبی خواهرم کجا افتاده .
کلید کهنه صندوق عجایت ، لای دستمال چه نوع پیر زنی پنهونه
راز خاموشی فانوس کجاست
گناه پای شل  گاو سیاه گردن کیست
چه گلی را اگه پرپر بکنی شیر بزت می خشکه .
من باید برگردم تا به مادرم بگم ، من بودم اون شب ،
شیربرنج سحریتو خوردم
تا به بابام بگم ، باشه باشه ، نمی خواد کولم کنی !
گندوما را تو ببر ، من به دنبالت می آم
قول می دم که نشینم خونه بسازم با ریگ
دنبال مارمولکا ، نرم تا آن ور کوه !
من می خوام برگردم به کودکی !!



ادامه مطلب ...


شنبه 8 بهمن 1390برچسب:, :: 1:29 ::  نويسنده : violet
جمعه 23 دی 1390برچسب:, :: 12:3 ::  نويسنده : violet

باتمام وجود گناه کردمو در تکرار ان اصرار نه گناهم را فاش کرد نه نعمتش را از من گرفت اگر طاعتش کنم چه

میکند!!!!!!

شما ای گوش هایی که تنها گفتن های کلمه دار را می شنوید !

پس از این جز سکوت سخنی نخواهم گفت.

و شما :

ای چشمهایی که تنها صفحات سیاه را می خوانید !

پس از این جز سطور سپید نخواهم نوشت.

و شما :

ای کسانی که هرگاه حضور دارم بیشترم تا آنگاه که غایبم...

پس از این مرا کمتر خواهید دید



جمعه 23 دی 1390برچسب:, :: 11:51 ::  نويسنده : violet

« کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست
 

که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود آن هم به سه دلیل؛
 

اول آنکه کچل بود،
 

دوم اینکه سیگار می کشید .
 

و سوم – که از همه تهوع آور بود- اینکه در آن سن و سال، زن داشت!
 

… چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم ،
 

آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه :
 

زن داشتم ،سیگار می کشیدم وکچل شده بودم.
 

وتازه فهمیدم که خیلی اوقات آدم از آن دسته چیزهای بد دیگران که ابراز انزجار می کند
 

ممکن است در خودش بوجود آید
 

 دکتر علی شریعتی



جمعه 16 دی 1390برچسب:, :: 23:49 ::  نويسنده : violet

 وقتی که دیگر نبود                                                                                                                               من به بودنش نیازمند شدم.

 وقتی که دیگر رفت

 من به انتظار آمدنش نشستم.

 وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد

 من او را دوست داشتم.

 وقتی او تمام کرد 

من شروع کردم.

 وقتی او تمام شد

 من آغاز شدم.

 و چه سخت است.

 تنها متولد شدن

 مثل تنها زندگی کردن است،

 مثل تنها مردن!



صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان


ورود اعضا:

Alternative content